شنبه 90 اردیبهشت 10 :: 5:32 عصر :: نویسنده : ایرج گلشنی
بنابر نظریه پیوند افتراقی (همنشینی افتراقی)، نزدیکان و همسالان، تأثیر زیادی بر تشکیل و تقویت نگرش بزهکارانه می گذارند و فرد را به سوی بزهکاری سوق می دهند. این نظریه به محتوای اجتماعی بزهکاری توجه دارد و جایگاه اجتماعی فرد بزهکار را از حیث رابطه اش با خانواده، محل زندگی، رفقا و همسالان در نظر می گیرد. بررسی های متعدد در کشورهای مختلف، اهمیت این نظریه را در تبیین بخشی از رفتارهای بزهکارانه به اثبات رسانده است. این نظریه را دو فلور و کوئینی (1966) به این صورت فرمول بندی کردند: انگیزه، نگرش و روش بزهکارانه است که به طور مؤثر به ارتکاب مکرر جرایم می انجامد. پیوستن به بزهکاران یا جداشدن از غیر بزهکاران (پیوند افتراقی)، به فراگیری مسائلی می انجامد که در مسیر تخلف از قوانین است. مواجهه مکرر افراد با اطلاعات و مسائل مربوط به ناهنجاری و غالب بودن مطالب تشویقی درباره بزهکاری و قانون شکنی نسبت به آموزش های ضد بزهکاری، آنها را برای پذیرش بزهکاری آماده می کند. همچنین اتخاذ شیوه های کم رنگ سازی قوانین و اعتقادات سنتی جوامع در ذهن افراد و در واقع، بی اعتنا ساختن آنها نسبت به ارزش های دینی که با شنیدن مطالبی بر ضد قوانین و مشاهده مکرر بزهکاری همراه است و نیز توجیه رفتارهای بزهکارانه راه را برای بزهکاری کسانی که با چنین افرادی در یک ساختمان یا یک محله زندگی می کنند، یا بر اثر کسب و کار یا تحصیل با آنها تماس پیدا می کنند، هموار می کند. به عبارت دیگر، ترکیب دو نظریه کنترل اجتماعی و پیوند افتراقی همراه با اثرهای متقابلی که متغیرهای مورد بررسی در هر یک از این دو نظریه بر روی یکدیگر دارند، نظریه جامعی را برای تبیین بزهکاری شکل می دهد. (پرخاشگری و جرم،1381: ص 45) برگس و ایکرز و تقویت افتراقی رابرت برگس و رانلد ایکرز براساس نظریه تقویت در روان شناسی که می گوید ادامه یا توقف هر نوع رفتاری بستگی به تشویق یا مجازات دارد، یعنی تشویق موجب ادامه رفتاری خاص و مجازات باعث توقف آن خواهد شد، نظریه سادرلند را مورد سؤال قرار داده اند. به بیان دیگر این دو مدعی اند که صرف پیوند با کج رفتاران کسی را کج رفتار نمی کند بلکه همین افراد کج رفتاری را در صورتی که نسبت به همنوایی - با مقدار فراوانی و احتمال بیشتر - رضایت بخش تر باشد، به همنوایی ترجیح خواهند داد. برگس و ایکرز براساس قانون نیروی تقویت افتراقی می گویند که اگر تعداد عواملی نیروهای تقویت کننده تولید کنند، آن عاملی بیشترین احتمال وقوع را دارد که بیشترین تقویت کننده را به لحاظ مقدار، فراوانی و احتمال تولید کند (برگس و ایکرز، 1966). بنابراین از نظر این ها دخالت متغیر سوم یعنی تقویت افتراقی ، در فضای پیوند افتراقی ، علت اصلی کج رفتاری است . بر اساس نظریه تلفیقی برگس و اکرز(1979، به نقل از مک گوایر، 2006)، جرم از طریق فرآیندهای تقلید و تقویت افتراقی یاد گرفته می شود، آنها اذعان داشتند که فرد از طریق این دو فرآیند ممکن است به تعاریف ارزیابنده ای برسد که از عمل بزهکاری حمایت می کند. این الگوی تلفیقی، نظریه همنشینی افتراقی را برحسب نظریه تقویت رفتارها توصیف می کند و عمدتا بر مفهوم یادگیری عامل اتکا دارد. اما، برخلاف الگوی همنشینی افتراقی که بر نقش کنش متقابل اجتماعی و یادگیری تعاریف موافق با رفتار کجروانه تاکید می کند. این الگو یادگیری رفتار کجروانه و جرم را حاصل تقویت و تنبیه می داند و بر این نکته نیز تاکید می کند که این یادگیری ها به طور قابل توجهی در گروه های همسال رخ می دهند. بر طبق این الگو، نحوه یادگیری رفتار بهنجار و انحرافی یکسان است. فرآیندهایی از جمله یادگیری مستقیم رفتارهای کجروانه که تقویت افتراقی نامیده می شوند، در طی دو فرآیند یادگیری عامل و الگوسازی صورت می پذیرند.( ابوالمعالی ،1388 ص41) در نظریه تلفیقی دیگری که توسط الیوت و همکاران (1979، به نقل از مک گوایر، 2006) ارائه شده است، عناصر نظریه کنترل و نظریه یادگیری اجتماعی تلفیق شده اند. احساس فشار حاصل عدم توانایی فرد در نیل به اهداف است (اهدافی که در اصطلاحات خاص هر فرهنگ تعریف می شود). در واقع، درشرایط بی سازمانی اجتماعی که کنترل و دلبستگی نسبتا ضعیفی به هنجارهای اجتماعی وجود دارد، یادگیری اجتماعی موجب دلبستگی به نگرش های بزهکارانه می شود. این دلبستگی عمل به رفتارهای مجرمانه را در پی خواهد داشت «تورن بری» (1987، به نقل از مک گوایر، 2006)، نظریه تعاملی را درباره بزهکاری ارائه داد که مفاهیم تبیینی الگوی الیوت را با عقاید دیگری از نظریه کنترل و نظریه یادگیری اجتماعی ترکیب کرد، وی به دنبال پاسخی برای این دو سئوال بود: 1- چگونه آزادی منجر به این می شود که افراد در مسیر الگوهای بزهکارانه قرار گیرند؟ 2- چگونه افراد می توانند فشارهای محیطی را ضعیف کنند؟ در پاسخ به این دو سئوال، تورن بری پنج متغیر تعاملی کلیدی و مهم را برای پیش بینی بزهکاری معرفی نمود: 1)دلبستگی به والدین، 2) دلبستگی به مدرسه، 3) دلبستگی به نگرش های قراردادی، 4) همنشینی با بزهکاران همسال، 5) پذیرش ارزش ها و رفتارهای بزهکارانه. در این نظریه، تعامل متغیرهای فوق در طول زمان مورد مطالعه قرار می گیرند. تعامل این عوامل تعیین کننده شروع بزهکاری هستند. «کاتالانو» و «هاوکینز»( 1996، به نقل از مک گوایر، 2006)، نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه همنشینی افتراقی را قدری متفاوت از تورن بری با هم تلفیق کردند. آنهاسه عامل اساسی را به عنوان زمینه ای برای رشد تنظیم کردند که عبارتند: الف. موقعیت فرد در ساختار اجتماعی(طبقه اجتماعی- اقتصادی جنسیت، نژاد و سن)، ب. عوامل سرشتی/ خلق و خویی و ج. محدودیت های دیگری که در محیط خارجی وجود دارند. در این الگو،چهار ساختار روی جهت رشد اثر می گذارند: 1) ادراک فرصت هایی برای تعامل با دیگران 2) درجه درگیری افراد در تعامل ها 3) دارا بودن مهارت های لازم برای مشارکت در این فعالیت ها و 4) تقویت پیش بینی شده که به دنبال انجام یک فعالیت ارائه می شود. وقتی این عوامل کارکرد منسجمی داشته باشند، یک پیوند اجتماعی را ایجاد می کنند.این پیوندهای اجتماعی یا به کنترل رفتار و ایجاد رفتارهای جامعه پسند می انجامند، یا به شکست در کنترل رفتار و ایجاد رفتارهای ضد اجتماعی منجر می شوند. «لاب» و «سامپسون» متذکر شده اند که الگوهای جرم و عوامل مرتبط یا عوامل علی بالقوه، ضرورتا در طی مراحل متفاوت چرخه زندگی ثابت نیستند. از این رو، آنان اظهار می دارند که الگوی تبیینی که برای جرم شناسی نوجوانان به کارمی رود، ممکن است برای بزرگسالان کارایی نداشته باشد. مشارکت در جرم، ابقای جرم، افزایش جرم و حتی توقف آن در مراحل مختلف زندگی ممکن است هر کدام ناشی از متغیرهای جداگانه یا مشابهی باشند که با یکدیگر تعامل دارند.(.( ابوالمعالی ،1388 ، صص43-44) موضوع مطلب : دلیل درباره وبلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 41
بازدید دیروز: 87
کل بازدیدها: 213244
|
||||