دوشنبه 91 مهر 17 :: 1:26 عصر :: نویسنده : ایرج گلشنی
هرچه به خودم فشار آوردم تا وارد حاشیه نشوم و لی انگار حاشیه پررنگ تر از متن، و متن کم رنگ تر از همیشه و اصولا انگار ما تا کنون در حاشیه بوده ایم و متن واقعی همین است که دارم مینویسم. به دوستی پیامی نوشتم : آن شعری که با ردیف فراموشم نکن که برایم فرستادی یادت هست؟ پاک آن را فراموش کرده ام. در جوابم نوشت: کدام شعر؟ مگر من شعر هم مینوشتم؟ از سر کنجکاوی تلفن مفت اداره را برداشتم و زنگی زدم که صدای گرفته اش را شنیدم که میگفت: با دلار چهار هزارتومانی احوالپرسی کیلویی چند؟ گفتم: آن شعر سهراب بود که میگفت: دل خوش سیری چند؟ گفت: سهراب دوره هشتصد تومانی و مرغ چهارصد تومانی حال و روزش آن بوده، ما که برباد رفته ایم. گفتم: معلوم است در تظاهرات دلاری آن قدر فریاد زده ای که صدایت در نمی آید. شعرهایت را هم که فراموش کرده ای. گفت: شعر و شعور با هم جور نیست این بود که دیگر شعر نمی گویم تا شعورم را داشته باشم. دریافتم زلالی احساس و شفافیت قلب و اوج انگیزه و هیجان شاعرانه به طور مستقیم به دلار ربط دارد و با بالارفتن این آن نزول می یابد. دریافتم حافظ و سعدی در دوران رکود اقتصادی به سر نبرده اند و تروریسم ارزی سایه بر سرشان نیفکنده که اگر می افکند: کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد یک نکته از آن معنی گفتیم و همین باشد.
موضوع مطلب : دلیل درباره وبلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 93
بازدید دیروز: 127
کل بازدیدها: 212881
|
||||