جمعه 91 بهمن 20 :: 1:55 صبح :: نویسنده : ایرج گلشنی
هشت سال بگم بگم!
میگویند روزی ملانصرالدین به دهی رسید. گفت: یا به من هر چه می خواهم میدهید یا میگویم در ده قبلی چه کردم. مردم از ترس ، هر چه خواست دادند. بعد که سیر شد و سر حال آمد از او پرسیدند ترا به خدا بگو در آن روستا چه کردی؟! ملا گفت: هیچ! وقتی چیزی گیرم نیامد به اینجا آمدم! گفتند: پس این همه بگم بگمها برای یک لقمه نان بود؟! ملا گفت: نه! یک لقمه نان نبود، چند لقمه نان بود!
*** اکنون در کشور من جنگ قدرت بالاخره آن روی خود را نشان داد و تحمل نکرد این چند ماه باقی مانده هم بگذرد. هشت سال بگم بگم، بارها مخالفت با رهبری و این بار درگیری با دیگران و آن هم هیچ! شده ایم سوژه بی بی سی و دیگر ماهواره و سایت و نشریه های دیگر. === امروز با خیال راحت مینویسم چون فکر نمیکنم در اوین دیگر جایی باقی مانده باشد که کسی را ببرند آنجا. خوشبختانه نزدیکهای انتخابات که می رسد میشود یک چیزهایی نوشت! اما مگر من چه نوشته ام؟ هر چه هم نوشته باشم به بگم بگمهای بعضی ها میرسد و می رسد به پای آن چه که در خانه ملت در انظار رسانهها و در برابر تمام مردم دنیا شد و آقایان همدیگر را مفتضح کردند. اگر قرار باشد این نوشته ها شاکی داشته باشد، آن سخنرانیها و فیلمها چه مجازاتی میتواند داشته باشد؟ و دارم فکر میکنم که : بنی صدر که خائن از آب در آمد موسوی که شد رهبر فتنه هاشمی که شد رقیب رهبر خاتمی هم شد امریکایی و لیبرال و احمدی نژاد شد ... و احمدی نژاد چه شد و چه خواهد شد؟ یک چند ماه دیگر صبر کنید تا از مصونیت ریاست جمهوری خارج شود آن وقت میفهمیم چه میشود و کجا میرود: اوین یا ...! *** هشت سال گفتی بگم بگم آن شد حالا ما یک بار نگفتیم بگم بگم و گفتیم. شما ببخشید!
موضوع مطلب : دلیل درباره وبلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 87
کل بازدیدها: 213218
|
||||