یکشنبه 90 آبان 29 :: 11:29 صبح :: نویسنده : ایرج گلشنی
ای وای باز محرم می آید!!! ای وای باز محرم می آید تا بساط بساط چی ها باز گسترده تر شود. بساط چی ها حلق و زنجیر و طبل آماده کرده اند تا بار دیگر حسین ع را به سینه دیوار بنهند و به سم مظلومیت دوباره بکشندش تا گرمی بازارشان را با نشان دادن مردی مفلوک و بیچاره که عاقبت سرش به نیزه می شود، گرم کنند. ای وای باز محرم آمد تا مداحان عاشق نمای احمق، دوباره زنده کردن نام حسین ع را بر اساس منطق گریاندن مردم بدانند و هر چه می توانند طوری توصیف کنند که مردم بیشتر گریه کنند. بساط چی ها، زنجیرهایشان را سنگین تر می کنند تا بازار آهن و زنجیر غوغا شود و مردمی ساده و صمیمی را به بهانه ی حسین به پای بساطشان بکشند و باز مظلوم مظلوم راه بیندازند و حسین را باز هم مفلوک کنند و به عنوان انسانی که لایق دل سوزندان و گریه کردن است معرفی نمایند. ای وای باز محرم آمد تا وبلاگی ها، رنج چهار کلمه حسابی نکشند و به نام حسین ع شعرها و نوشته های پر از غم و ماتم را در وبلاگ هایشان قرار دهند تا یک بار دیگ با کشتن دوباره ی حسین ع آپ شوند. ای وای... باز همه جا می نویسند، محرم ماه ماتم، محرم ماه غم ، محرم ماه گریه و می نویسند حسین مظلوم حسین عطشان حسین... هر چه که مصرف اشک درآوردن داشته باشد می نویسند، اما دریغ از این که بدانند شهادت حسین ع اول تبریک دارد و بعد تسلیت. شهادت این قهرمان نامی، مبارک ها دارد بر تمامی قهرمانان راه عشق و آزادی. تن دادن به سلاخی خود و برادران و یاران و اسارت خانواده، شرف دارد به هزاران زندگی با ذلت. افسوس که در میان اشک هایی که مداحان احمق از مردم ساده می کشند، تمام شهامت ها و دلاوری ها و آزادمردی ها و بزرگی های حسین و یارانش رنگ می بازند. افسوس که فلسفه ی محرم چیزی جز آه و درد و دریغ نیست و اصالت شیدایی و شورآفرینی حماسه ی بی بدیل کربلا جایش را به تعزیه ای تکراری می دهد. ای وای باز محرم می آید تا حسین را دوباره مظلوم کنند و دوباره بکشند و بر جسدش گریه کنند. ای وای محرم می آید تا یک قدم دیگر به تحریف ها نزدیک تر شود و هویت واقعی محرم برود به نام عشق و علاقه و اشک در میان انبوهی از هق هق به دور از شناخت حقانیت حسین و فلسفه ی قیام حسین در میان عوام به رهبری عده ای مداح بی سواد، عده ای شاعر نمای بی معرفت و جمعی وبلاگ نویس بی حال که حال جستجوی مطلب یا نگارشی بر اساس شهامت و شهادت راستین ندارد ، گم شود. ای وای...
موضوع مطلب : پنج شنبه 90 آبان 26 :: 11:35 صبح :: نویسنده : ایرج گلشنی
<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Calibri; panose-1:2 15 5 2 2 2 4 3 2 4;} @font-face {font-family:"B Davat"; panose-1:0 0 4 0 0 0 0 0 0 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin-top:0in; margin-right:0in; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0in; line-height:115%; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoChpDefault { font-family:"Calibri","sans-serif";} .MsoPapDefault { margin-bottom:10.0pt; line-height:115%;} @page WordSection1 {size:8.5in 11.0in; margin:117.0pt 1.0in 1.0in 1.0in;} div.WordSection1 {page:WordSection1;} --> نازنینا! نازهایت را خریدن ساده نیست با چنین دستی، به دامانت رسیدن ساده نیست دست، کوتاه و شولایت بلند از کوه ها سنگ خواهش ها به زیر پا کشیدن ساده نیست ای دلیل زندگانی بی تو جسمی مرده ام گر نباشی روح در جسمم دمیدن ساده نیست خنده می خواهد بهانه گریه می خواهد دلیل گر خزان خواهد، گل از گلزار چیدن ساده نیست طاقتم آمد به سر، یک لحظه در اشکم نگر چشم بستن تا حقایق را ندیدن ساده نیست کاش مرگی بی خبر، گیرد سراغم با تبر حرف سرد از مردمی احمق شنیدن ساده نیست از مناجاتی دگر با سجده ات منعم مکن یک شبه از بت پرستی ها بریدن ساده نیست تا ابد با من بمان دانی به جانم جای تو بار دیگر دلبری دیگر گزیدن ساده نیست شب گهی بهتر ز روز از شهد لبهایت بپرس گاه بی ظملت، به مقصودی رسیدن ساده نیست بی خبر گفتی بپر، پرواز را آغاز کن آسمان غمبار گر باشد پریدن ساده نیست شعر از ایرج گلشنی
موضوع مطلب : دوشنبه 90 آبان 16 :: 5:36 عصر :: نویسنده : ایرج گلشنی
نذر باران کرده بودی، عشق را پیدا کنی؟ با نم باران، دلی را واله و شید ا کنی؟ آن نم باران تویی، احساس در باران تویی چون تویی باران، دگر خواهی چه را پیدا کنی؟ تا که دل ها غم زدایند از ضمیر روزگار گر بباری خوشترست تا صبر تا فردا کنی مر نمی بینی فصول رنجش دل های سرد؟ فصل ها شد سال ها تا عشق را حاشا کنی؟ آی باران، آی باران، گر بباری عشق را جان و دل را پاک تر،از دامن لیلا کنی ور نباری، زرد می گردد نهالی در حیات خاک می میرد. بمیرد، جور باگل ها کنی از دلم بشنو، بیـا یک بارش پر شور را نذر کن تقدیم به آواز بلبل ها کنی غزلی از ایرج گلشنی موضوع مطلب : یکشنبه 90 آبان 1 :: 10:3 صبح :: نویسنده : ایرج گلشنی
احساس به جای اندیشه!
وقتی احساسات به جای تعقل می نشیند و فضا را حساس می کند، نه فرصت تحلیل باقی می ماند و نه نتیجه گیری درست. این است که مسائل آن گونه که شایسته است، به فهم نمی آیند و لاجرم آن چه به عنوان تصمیم یا نتیجه مطرح می شود ، غلط و گاه مزخرف است! تبعیت از رهبری، یکی از وقایعی است که در کشور ما به سرعت به سوی احساسی عمل کردن پیش می رود و روز به روز ارزش رهبری جامعه را کاهش می دهد. چسباندن عکس های رهبر در هر جا. دستمایه شدن تصویر مقام معظم رهبری برای هر کاری نگارش بخشی از سخنان رهبر به سلیقه و ذوق افراد برای سودجویی! عدم توجه به اصل پیام و ماهیت سخن درخواست های بی جا که در شآن رهبری نظام نیست(مانند درخواست های صنفی و محلی از حل مشکلات فلان صنف و اتحادیه تا آسفالت فلان کوچه!!) و.... همه ی این ها نشان از چند نکته مهم دارد: اول: مردم تحت فشار مسائل جاری برای حل مسائل خود به هر دری می زنند. دوم: جایگاه رهبری نظام در حد جایگاه یک مدیر اجرایی تنزل یافته است سوم: مردم و مسئولان نمی دانند که باید از رهبری چه بخواهند و چه توقعی داشته باشند. چهارم: مردم از شعار های دولت و سیاستمداران خسته و ناامید شده اند. پنجم:.. اغلب مردم انتظار دارند: رهبر، به همه ی امور جاری آنها رسیدگی کند! رهبر، رئیس جمهور را دور زده و به جای او تصمیماتی در سطح اجرایی بگیرد. رهبر، حل مشکل یک منطقه را به منطقه ی دیگر ترجیح دهد. رهبر، به جای اقدامات خاص در سطح رهبری نظام با دید کلان ملی و فرا ملی به مسائل شهری و روستایی توجه کند. رهبر، از جایگاه رهبری خود نزول کرده و به طرح مسائل خاص محلی و منطقه ای مبادرت کند. رهبر... همه ی این ها از کج اندیشی ها و سطحی اندیشی های مراجع آموزشی و تربیتی و رسانه ای کشور سر چشمه می گیرد. این نکته زمانی به باورم در آمد که روزنامه ی ایران از من در خصوص مطالبات صنعت چاپ کرمانشاه از رهبری!!! سوال کرد!! من کاملا متعجب شدم و دانستم که طرح مسائل معمول و سطحی از ذهن فرهنگ سازان کشور به ذهن مردم عادی می رسد. و وقتی این رسانه های پر ادعا این همه سطحی فکر می کنند، امید ی به دیگران نیست. وقتی احساسات سطحی و زودگذر جای تعقل و اندیشه را می گیرد، از رهبر انتظار حل مشکل اسفالت خیابان های شهر را خواهیم داشت!! عکس زیر نمونه ای از فهم سطحی و ایجاد توقعات بی جا با استفاده ی ابزاری از سخنان رهبری است که در نهایت به تضعیف موضع رهبری در نظام می انجامد:
موضوع مطلب : چهارشنبه 90 مهر 27 :: 6:21 عصر :: نویسنده : ایرج گلشنی
عادت.... اجبار..... اعتقاد پرده اول: هر جا می رفت، روسری اش را به سر می کشید و چادرش را از خودش دور نمی کرد. اگر روسری نبود، حتما احساس کمبود می کرد و خیال می کرد که تمام دنیا زل رده اند و دارند او را نگاه می کنند. چادر که دم دستش نبود، انگار مرده بود و دستش از دنیا کوتاه شده بود. اگر کسی او را بی چادر می دید، احساس می کرد چقدر لخت است و از خجالت تمام وجودش مورمور می شد. وقتی کسی را می دید که بی روسری یا بی چادر است، احساس کمبود می کرد و حس می کرد چیزی از دنیا کنده شده است و طبیعت چیزی کم دارد. و خودش هم نمی داند چرا باید این همه پارچه را با خود یدک بکشد.
پردده دوم: هر جا می رفت، حتما باید پارچه ای به اسم روسری روی سرش باشد. به چادر که فکر می کرد، انگار حلقه ی داری به گردنش آویخته اند و راه نفسش را بند آورده اند. تابستان با تصور چادر مشکی، حمام سونا می گرفت و خیال این که بتواند ساعتی در چادر بماند، دیوانه اش می کرد. روسری اش را به سختی باخود حمل می کرد و این ور و آن ور می کشید تمام موهایش را بسته بود پشت سرش و تپه ای ساخته بود و باقی موها را دم اسبی رها کرده بود و بالای آن تپه مو، تکه پارچه ای آویزان کرده بود که نشان دهد روسری دارد. مانتو تنگ چسبیده، شلوار تنگ کشی، آرایش هزار قلم و تند و تیز و آخر هم یک تکه پارچه مانند پرچم قبیله سرخ پوست ها آن بالا آویزان کرده که تاب بخورد و جلوه بیشتری بدهد. روسری که از آن بالای تپه می افتد، برای برقرار کردن دوباره اش هیچ عجله ای ندارد. و عاقبت، با دو دستی با روسری اش در جنگ است و خودش هم نمی داند و نمی تواند بفهمد که این تکه پارچه چیست که آن بالا آویزان است.
پرده سوم: هر جا می رود، روسری را طوری تنظیم می کند که برآمدگی دماغش پیداست و مقداری از یک چشم! روی آن هم چادر مشکی بلندی می اندازد که بخشی از آن روی زمین کشیده می شود. زیر چادر مانتویی بلند و کلفت می پوشد که مبادا ملکول های هوا از منفذی به بدنش برسد. زیر مانتو هم چند جوراب زمستانی سیاه هم روی ساعدش می کشد. گرمای سی درجه را به پنجاه درجه می رساند و حرکت قطرات عرق را از جای جای بدنش حس می کند. به خانه که می رسد، برای جبران عرق ریخته شده چند لیتری آب می خورد. معده اش درد می گیرد و شکمش صدای شلاپ شلاپ می دهد اما خودش می داند و می تواند بفهمد که چرا این همه پارچه را با خود حمل می کند.
پرده اول عادت است و هر چه از سر عادت باشد، بی ارزش است. حتی نماز و نیایش و ... پرده دوم اجبار است و هر چه اجبار باشد بی ارزش است حتی نماز و نیایش و .... پرده سوم اعتقاد است و هر چه اعتفاد باشد با ارزش است حتی .....
فقط در این سه پرده ، یک مساله است و ان این که ما بخواهیم سه پرده را در یک پرده اجرا کنیم و به نمایش در آوریم. این است که نمی توانیم نمایش را درست اجرا کنیم این است که نمایش ما مضحک از آب در می اید این است که نمایش ما بی معنی می شود. این است که فرقی بین عادت و اجبار و اعتقاد نمی گذاریم این است که ارزش اعتقاد از بین می رود این است که با اجبار برای یک رنگ و یه رویه کردن تضاد حاصل می شود این اشت که فرقی بین خوب و بد و زشت و زیبا یافت نمی شود. این است که جمعیت ما تکه تکه و دسته و گروه بندی می شود. این است که مردم ما در مقابل هم قرار می گیرند. این است که اختیار از افراد گرفته می شود. این است که مرز بین اعتقاد و اجبار و عادت از میان می رود این است که رفتار آدم های اجتماع به شدت رنگ ریا می گیرد این است که .... و در نتیجه: چهره ی واقعی پشت حجاب، مشخص نیست. موضوع مطلب : یکشنبه 90 مهر 24 :: 8:56 صبح :: نویسنده : ایرج گلشنی
جنگ صفر و یک این دوران، دیگر جنگ فیزیکی در کار نیست. جنگ دیگر جنگ تیر و تفنگ نیست، بلکه جنگ جنگ صفر و یک است. جبهه، جبههی دیجتال است که تا عمق مرزهای احساس و اندیشه ی ما وسعت پیدا کرده است و تمای فضاهای دوستی، خانوادگی، فامیلی و ملی ما را پوشش داده است. تکنولوژی، سلاح اصلی این جنگ است که در شکلهای اینترنت و ماهواره و موبایل و... ظاهر شده و در دسترس همگان قرار دارد. از مهمترین معیارها و عجایب این جنگ این است که تقریبا سلاح در دست هر کسی قرار دارد و همگان فرصت مساوی برای دوئل کردن و جنگیدن دارند. تنها شرط موفقیت در این جنگ، داشتن مقادیر زیادی تیر و فشنگ است که با ترکیبی از صفر و یک به آسانی تولید می شوند. اما در این نبرد جالب قرن حاضر، طرفین درگیر به روش های گوناگونی می جنگند! یک گروه که البته گروه موفق و پیشرو هستند، از سلاح های روز(اینترنت و ماهواره و...) استفاده می کنند و با تولید انبوهی از مهمات صفر و یک، تمام دنیا را گلوله باران میکنند. اما گروه دیگر، به جای استفاده از سلاح ها، آنها را میشکنند! یا سعی در شکستن سلاح ها دارند، در حالی که قانون تکنولوژی ثابت کرده است که شکستن تکنولوژی امکان ناپذیر است. گروه دیگر، تاکتیک دفاعی خود را بر اساس فرار به انزوا و انکار واقعیات گذاشته اند. گروهی دیگر.... ********************* در این گیر و دار، مانند دوران جنگ، بخش مهمی از مرزهای ما به اشغال در آمده است. خرمشهر احساس ما اشغال و به شدت تخریب شده است. آبادان اعتقاد و ایمان ما به محاصره در آمده است و دزفول ملیت و ایرانیت ما هم هر لحظه موشک باران می شود. حملات هوایی با جنگنده های دیجیتالی با بمب های فوق هسته ای صفر و یک، خانه و کاشانه و خانواده ی ما را هدف قرار داده است. ما قرآن را قرارگاه عملیاتی کرده ایم، سپر سجاده به سر کشیده ایم ،؛ پشت چهارده سنگر مستحکم پناه گرفته ایم و با دعا و توسل خود را مصون سازی می کنیم و با تفکر عاشورایی خود را تقویت می کنیم و با سخن رهبر و فرمانده عظیم الشان، خود را آماده ی مقابله و هجوم می سازیم، اما... اما... و اما افسوس کم است قهرمانانی که فرمان فرمانده را اطاعت امر کنند و به دل خطر بزنند. آیا هست جهان آرایی که در خرمشهر بغرد؟ یا جمرانی که در دهلاویه به اوج برسد؟ یا علمالهدایی که در سوسنگرد و هویزه میدان داری کند؟ یا... از قول من بگویید مرد میدان آن است که سربند یا زهرا می بست و خود را روی مین می انداخت نه آن که سرک بکشد به خانه ی مردم که ببیند دیش ماهواره دارد یا نه؟! بگویید مرد میدان آن است که با همین سلاح ها روزگار، چنان مهماتی بسازد و چنان صفر و یکی بباراند که چشم فلک خیره ماند، نه آن که دلش را به مسدود کردن این وبلاگ و فیلتر کردن آن سایت خوش کند. بگویید دیگر پشت خاکریز و سنگر پنهان شدن، مانع از رسیدن تیرهای زهردار نیست. دوران کلاشینکف و نارنجک دستی گذشته است. راهی جز مبارزه نیست. جنگ ، جنگ رو در رو و نفر به نفر است. آیا مرد میدانی هست؟ بگویید.... موضوع مطلب : شنبه 90 مهر 23 :: 8:30 صبح :: نویسنده : ایرج گلشنی
از ویدئو............... تا ماهواره
بی شک ناگفته، خیلی ها می دانند که چه می خواهم بگویم! کافی است به خاطر بیاورند که در دههی شصت، برخورد مردم و دولت با جریان وحشتناکی به نام ویدئو چه بود و یا اگر به خاطر ندارند از بزرگترها بپرسند. در آن دوران، ویدئو به عنوان مخوفترین سلاح غرب علیه آرمان ها و اخلاقیات در ایران نام برده می شد و به شدت با آن برخورد میشد. همه دست به کار بودند: از مجلس شورای اسلامی ، دولت، قوه فضاییه تا بسیجی هایی که سر چهارراه ها میایستادند و ماشین های مردم را میگشتند و نوارهای کاست را جمع آوری میکردند تا مواردی که به کشفهای بزرگ، که همان کشف ویدئو بود دست می یافتند و چندین نفر را کت بسته به دادگاهها می فرستادند. در آن زمان، مردم، برای کرایه کردن یک ویدئو، باید کلی پلیس بازی در میآوردند و با یکی از عوامل کرایه دهندهی آن ارتباط برقرار میکردند و بعد با کرایهای سنگین، ویدئو را میگرفتند و آن را میان انواع گونی و پارچه میپیچیدند و با دهها فوت وفن جاسوسی از میان خیل انبوه بسیجیها رد میکردند و به خانه می رساندند و سپس هر چه دوست و آشنای محرم و رازدار و دهن قرص که داشتند خبر میکردند و از سر شب تا صبح مینشستند و دزدکی فیلمهای بروس لی و احیانا چند فیلم هندی نگاه می کردند!!! مقایسه ی آن روزگاران ویدئویی با امروزی که در هر خانه حداقل یک دیودی خاک میخورد و هفته ای و ماهی یک بار هم روشن نمیشود و هر موبایل تبدیل شده است به ویدئویی همراه با امکان خیلی بیشتر، اگر آدم آن دوران را ندیده باشد، به راحتی باور نمیکند که این دیودی ها همان ویدئوهایی هستند که صدها انسان را زیر شلاق و زندان بردند!! در آن روزگار، -درست مانند این روزگار- کسی اهل فکر نبود که نمیشود جلوی تکنولوژی را گرفت. شاید هم فکر میکردند اما جو سیاسی حاکم اجازه ی بروز نتیجه ی منطقی اندیشه را به کسی نمی داد. امروز، همان بند و بساط در مورد ماهواره وجود دارد. از مجلس و دولت و... همه در فکر جمع آور ماهوارهها هستند و هر روز تعدادی از ماهواره ها جمع میشوند! باز بی فکر و بی خبر از اینکه تکنولوژی ماهواره هم به سرعت در شرف تطور و دگرگونی است و همین الان علاوه بر اینترنت که کار ماهواره را می کند، دستگاههای دیگری به بازار آمده که به اندازه ی یک بند انگشت و از چشم مآموران دور و کار ویدئو و ماهواره را با هم انجام می دهد. همه ی این ها بیشتر معنی می دهد زمانی که استفتاء حضرت آیت الله خامنه ای را می خوانیم و می بینیم که ایشان به صراحت منع نکرده اند و با کلمه ی شرط (اگر) همراه کرده اند. به عبارتی، تصمیم را به ما واگذار کرده اند که اگر فکر می کنیم ضرر دارد جایز نیست و اگر فکر می کنیم به نفع دشمنان است جایز نیست؛ اما اگر فکر کردیم به نفع ما و خانواده ماست، بدیهی است که ایراد ندارد. ماهواره، کانالهای مختلف دارد: از پورنوها گرفته تا شبکه های عادی تا شبکه های دینی و قرآنی. خود جمهوری اسلامی چندین شبکه راه اندازی کرده یا مورد حمایت قرار داده است. از سحر و جام جم گرفته تا شبکه بیست و ایرانیان، ولایت و ... مثلا شبکه ولایت که در مقابل شبکه ای مانند کلمه راه اندازی شده، تنها شبکه ای است که در مقابل جریان فکری شبکه ی کلمه قرار گرفته که به شدت در ذهن نوجوانان و جوانان اثرگذار بوده است. دیدن شبکه ولایت اشکالی نمی تواند داشته باشد، اما متاسفانه ماهواره ای است!! شبکه های دیگری مانند فدک، امام حسین، نور و... همه جریان شیعی و اسلامی است و اتفاقا محتوای آنها از شبکه های رسمی داخلی از بعد دینی و مذهبی خیلی خیلی بالاتر است. با تمام این ها، مبارزه با ماهواره چرا و به چه صورت، چیزی است که فکرهای همه را مشغول کرده است. عده ای برداشت های سیاسی خودشان را می کنند و آن را نشان از عدم آزادی در ایران می دانند. عدهای فکر می کنند با این کار به استحکام خانواده ها کمک می کنند و مانع از انحراف خانواده ها می شوند!!! عده ای فکر می کنند باید در تربیت کودکان و نوجوانان و جوانان به یاری خانواد ه ها بشتابند و از آن جا که خانواده ها خود قادر به کنترل فرزندان خود نیستند باید به آنها به اجبار یاری رساند!! عده ای فکر می کنند که این کار کارساز نیست و جمع آوری ماهواره فقط موجب درآمد بیشتر شرکت ها ی غربی می شود چون خانواده ها به راحتی دیش دیگری نصب می کنند. عدهای فکر می کنند که به جای همه به پشت بام ها باید جلوی واردات دیش و رسیور را گرفت. عده ای فکر می کنند باید این قضایا را به صلاح و توان و عزت خانواده ها واگذار کرد. عده ای فکر می کنند.... واه که مردم چرا فکر می کنند؟!!!! مردم ما هم که هیچ نداشته باشند، همیشه انبوهی طنز در آستین دارند. یا هزار حیله برای پنهان کردن ماهواره. یا هزار دلیل برای داشتن آن، و دولت ما هر چه داشته باشد، این توان را ندارد که میلیون ها دیش را از پشت بام ها جمع آوری کند، پس آیا بهتر نیست به یاد حرف و سخن ارزشمند شهید دکتر بهشتی بیفتیم که فرمود: ما نمی توانیم برای هر فرد ایرانی یک نگهبان بگذاریم، بهتر است که روح تقوا را در آنها زنده کنیم و بالا ببریم تا آنها مصون شوند و خودشان از خود و خانواده شان حفاظت کنند.
موضوع مطلب : دوشنبه 90 مهر 18 :: 8:37 صبح :: نویسنده : ایرج گلشنی
ای خود من، بدان و آگاه باش که تعصب مرا احمق آفرید و یک بعدی بودن مرا منحرف کرد. بدون شک، تعصب نقطه ی کور اندیشه ی آدمی است. زمانی که به این کلمه می اندیشم، دوران عرب جاهلیت در ذهنم نقش می بندد؛ دورانی که به دوران عصبیت و جاهلیت معروف است؛ که به درستی، جهل و تعصب کنار هم قرار می گیرند. تعصب شکلی از ایمان است؛ با این تفاوت که ایمان برآمده از عقل و احساس و دانش است، اما تعصب برآمده فقط از احساس. در یکی شور و شعور نهفته است و در دیگری فقط شور کور. ایمان داشتن با خصوصیت به روز ماندن و هر روز ایمان و اعتقاد را مرور کردن و درستی و نادرستی آن را سنجیدن همراه است تا نکند ایمانی کور و بی بینش در وجود کسی بماند و بگندد. ایمان روز افزون است و افزونی آن بر اساس دانش و بینش مکتبی است و همین دانش و بینش مکتبی است که بر اساس مکتب مشخص، عقل، فکر، دانش و احساس فرد را جهت می دهد و به مرور زمان در مسیر درست قرار می دهد و آهسته و پیوسته او را به پیش می برد. اما تعصب، شوری کور است که به چشم دل و دانش می زند و هر دو را کور می کند. اگر مطالعه ای هست، فقط در جهت تثبیت بیشتر تعصب است و اصل بی طرفی در تحقیق را نقض می کند. آدم متعصب، آدم منطقی نیست، بلکه کاملا احساسی است. اهل تحقیق نیست، چون نمی تواند بیطرفی را در تحقیق رعایت کند. ایمان راستین زمانی معنا دارد که همواره با شک همراه باشد. هر بار شک و بررسی و رسیدن به جواب درست. این حرکت از شک و رسیدن به جواب درست، بدان معنی است که اگر جواب همان جواب اولی باشد، ایمان مستحکم تر و اگر غیر آن باشد، اصلاح احساس های قلبی بر اساس تعقل(رسول باطنی) و دانش و تفکر ممکن می شود؛ اما تعصب، اجازه ی شک نمی دهد که بررسی مجددی در کار باشد. در قانون عرفان اسلامی، محاسبه و حساب کشی هر لحظه ای از خود از اصول عرفان است، اما در تعصب، محاسبه ای وجود ندارد و هر چه هست ، مراقبه است. ایمان چشم دل باز می کند تا هدف را بهتر دید، اما تعصب چشم دل را می بندد تا جز یک هدف و یک شخص را نبینی. ایمان ، چیزی شبیه دوست داشتنی است که شریعتی در مقاله دوست داشتن برتر از عشق است از آن یاد می کند و تعصب از جنش عشق کوری است که عقل را کنار نهاده و جز یک چهره را زیبا نمی داند، نه این که دیگر چهره ها زیبا نیستند؛ بلکه از آن جهت که او جز آن چهره، چهرة دیگری نمی بیند که بتواند مقایسه کند. در این روزگار، تعصب به مرام، مسلک و مذهب از بدترین بیماری های بشری است مخصوصا اگر تعصب، از نوع سیاسی اش باشد. موضوع مطلب : یکشنبه 90 مهر 17 :: 8:48 صبح :: نویسنده : ایرج گلشنی
این روزها به یمن وجود مبارک موبایل، ما از اتفاقات اطراف بیشتر با خبر می شویم. مثلا با اس ام اس های دوستان و آشنایان متوجه می شویم که جشن میلاد امام رضا(ع) است! وجود مقدس علی بن موسی الرضا (علیه االسلام) برای شیعیان ، بخصوص برای ایرانیان نیاز به توضیح ندارد، انتظار می رود بر اساس همین اهمیت ویژه، جشن میلاد ایشان هم شور و شعفی وصف ناپذیر در میان مردم ایجاد کند. این شور و شعف و صف ناپذیر که می گویم دو وجه دارد، کی وجه درونی و دیگر وجه بیرونی. وجه درونی آن همان نشاط و شادابی روحی است که هر کدام از ما به اندازه ی میل و ارتباط و ارادتمان به خاندان اهل بیت(ع) و بالاخص امام رضا(ع) داریم و امری صرفا شخصی و فردی و درونی است. اما وجه دیگر، شور و حال بیرونی است که با شادی و نشاط اسلامی و در میان همه ی مردم موج می زند و خود را به شکل های گوناگون از جمله، آدین بستن، شمع روشن کردن، شیرینی تعارف کردن و... نمایان می سازد. من در وجه درونی آن شک نمی کنم چرا که برای بودن آن دلیل دارم اما برای نبودنش نه، اما برای شور و نشاط ملی، شک بزرگی دارم. نه این که مردم به امامشان (ع) ارادت ندارند، بلکه از آن حیث که اولا مردم نشاط خود را از دست داده اند، و در ثانی، ما متأسفانه برای چنین جشن هایی، تعریف روشنی نداریم. نمی دانیم تا کجایش لبخند ما جزء نشاط اسلامی و تا کجایش باید ادامه یابد!! منطقه ی ممنوعه ی خنده و شادی کجاست؟ حد و اندازه ی آن را چکونه باید اندازه گرفت!! این است که جشن و سرور ما همواره در هاله ای از ابهام قرار دارد. (برعکس عزاداری های ما که به دلیل روشن بودن حد و مرزها پررنگ و پر جلوه برگزار می شود.) این است که جشن های میلاد به چشم نمی آید و جز آواز خوانی(شما بخوانید مداحی) چند مداح که صدایشان در روز جشن هم بین گریه و شادی گیر کرده است، و چند لامپ روشنایی که با هزینه ی یارانه ای ملت توسط شهرداری ها روشن می شود و چند کورسوی دیگری ، ما چیزی به نام جشن نمی بینیم. صدا و سیما هم که این روزها موج می زند از نشان دادن چهره های تکراری این مجری و آن خوانند ه و تبریک بازاری که اول و آخرش لفاظی است. حال ملت بااین جشن ها چه نشاطی می گیرند و سطح نشاط ملی به کجا قد می کشد، خدا می داند! برای درک آن چه در ذهن دارم، به یاد کشورهای دیگر می افتم که به بهانه های خیلی سطحی و عادی(نه جشن میلاد امامشان!) آن چنان شور و شعفی در کوچه و خیابان راه می افتد که هر انسانی را به وجد می آورد. اما نهایت جشن ما این است که موبایل را برداریم. متن کوتاه تبریکی بنویسیم و آن را سند آل! کنیم. راحت!!! موضوع مطلب : چهارشنبه 90 مهر 6 :: 10:35 صبح :: نویسنده : ایرج گلشنی
سلام به عزیز دوستان ارجمند. طی ماه اخیر شاهد مسدود شدن چند وبلاگ از دوستان بودم که برایم جای تأسف داشت. این مسدود شدن ها بر چه اساسی است؟ آیا واقعا به دستور مقام قضایی است؟ آیا بهتر نیست که دلیل آن به صورت عمومی اعلام شود؟ آیا دلیل آن عدم اطلاع وبلاگر از قوانین جرائم رایانه ای است؟ آیا مدیران سیستم های خدمات دهی وبلاگ نظرات شخصی خود را اعمال می کنند و بر اساس سلیقه و ترس از مجازات پیش بینی شده در قانون جرائم رایانه ای اقدام به مسدود کردن وبلاگ ها می کنند و در لوای «بنا به امر قضایی» کسی را از حقوق اجتماعی اش محروم می کنند. بدیهی است که صاحبان وبلاگ ها به دنبال سود اقتصادی خود هستند و علاقه ای ندارند کسی از محیط کاری و اقتصادی آنها از چیزهایی سخن به میان آورد که نان آنها را آجر کند! لذا این مدیران علاقه ای به طرح مباحث سیاسی و جناحی ندارند و بسیاری از سخن ها و نوشته ها را تحمل نمی کنند؛ چرا که حوصله ی رفتن به دادگاه و احیانا بسته شدن سیستم خدمت فروشی شان را ندارند و این کاملا هم طبیعی است. اما آن چه حائز اهمیت است، آستانه ی تحمل صاحبان سیستم های خدمت دهی مانند پارسی بلاگ، بلاگفا و... است. و دیگری شفافیت قانون برای جلوگیری از برداشت های متفاوت از قانون. در هر دو مورد با کمی تأمل و تحقیق با مسائلی مواجه می شویم که نشان از تفاوت جدی در آستانه ی تحمل و برداشت های متعدد از قوانین است. برای مثال مقایسه ی دو سیستم بلاگفا و پارسی بلاگ نشان می دهد که آستانه ی تحمل در بلاگفا به مراتب بالاتر از پارسی بلاگ است و حداقل دو دلیل برای آن قابل ذکر است: اول: گستردگی بلاگفا نسبت به پارسی بلاگ دوم: باز بودن فضای فکری مدیران بلاگفا نسبت به پارسی بلاگ این دو تفاوت باعث می شود که یک وبلاگ در پارسی بلاگ بسته شود اما همان وبلاگ با همان مطالب در بلاگفا به حیات خود ادامه دهد. این نمونه که این قلم آن را شخصا تحقیق کرده است، از باز بودن و قابل تفسیر بودن قانون جرائم رایانه ای حکایت دارد که بر اساس این باز و بسته بودن و تفسیر های شخصی و اعمال نظرات سلیقه ای یکی محکوم و دیگری تبرئه می شود. چه باید کرد؟ در حالی که اکثر نوجوانان و جوانان ما وبلاگ را یکی و شاید تنها تفریح خود کرده اند و ساعت های زیادی را به آن اختصاص داده و ذهن و روح خود را خستهی نت و وبلاگ می کنند، بدون این که از جرائم رایانه ای با خبر باشند و اگر هم قانون مربوطه را بخوانند باز در این که چه چیزی مجاز و چه چیزی غیر مجاز است و کدام کلام شامل قانون می شود و کدام نمی شود، در می مانند همان طور که ما بزرگترها در مانده ایم! چه باید کرد؟ آیا باید منتظر تخلف بود و بعد با آن برخورد کرد؟ یا باید سهم بزرگی از سرمایه ی کشور به دنبال کشف وبلاگر و محکومیت آن باشد؟ آیا باید با اعمال نظر شخصی، روح نوجوان و جوان را آزرد و به آنها تلویحا گفت که چندان هم که فکر می کنند برای بیان نظراتشان آزاد نیستند تا انگ دیکتاتوری به پیشانی نظام ما بنشیند؟ چه باید کرد؟ آیا نوجوانان و جوانان را قبل از وبلاگر بودن مجبور به آموزش قوانین جرائم رایانه ای بکنیم؟ آیا... آیا مدیران سیستم های خدمت دهی مانند همین پارسی بلاگ خودمان بهتر نیست که برای مسدود کردن وبلاگ ها ابتدا اخطار دهند و دلایل اخطار را بنویسند؟ یا بهتر نیست که بعد از مسدود کردن وبلاگی ، دلایل آن را به صورت عمومی در منظر دید دوستان قرار دهند؟ روی آیکونی کلیک می کنی و این پیام را می بینی :وبلاگ مورد نظر به دستور مقام قضایی مسدود است. آیا بهتر نیست که همین جمله را با چرایی آن به عموم نشان داد؟ ارسال ایمیل و درخواست دلیل برای هر کسی کار آسانی نیست و افراد هم معمولا ترجیح می دهند که ایمیلی نفرستند و دلیلی را جستجو نکنند، این است که اگر شفافیت بیشتری به خرج دهند، وضعیت به مراتب بهتر خواهد بود. این طور نیست؟؟ نا گفته نماند آن چه عرض شد در حقیقت تحلیلی شتابزده از پدیده مسدود شدن وبلاگ هاست که در حال جستار در باره ی آن هستم امیدوارم که با همفکری اهل اندیشه به عمق بیشتری از مساله پی برده و زمینه برای کارهای بهتر در این باره آماده کنم. موضوع مطلب : دلیل درباره وبلاگ منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 45
بازدید دیروز: 116
کل بازدیدها: 212949
|
||||